مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
سمیه عزیز به اینجا لینک داده و خانهی مهجور ما را آباد و پر رفت و آمد کرده، باز میکنم و میخوانم و از آنهمه غلط نگارشی و تایپی و مفهومی نوشتههای خودم شرمسار می شوم. به صرافت میافتم که وقت بگذارم و نوشتههای سالهای پیش اینجا را ویرایش کنم.
کاش آدمی واقعا میتوانست راه رفتن توی پیاده روی خودش را از پنجره ببیند. حالا اگر همان وقتها یکی به من میگفت بالای چشم نوشتههاست ابرو است مثلا، با سر میرفتم توی شکمش لابد با آن اخلاقم.
این چند ماهی که توی خانه بودم بیشتر وقت شد که از پنجره به پیاده روی گذشتههای خودم خیره شوم و خودم را ببینم. اشتباهها و خامیها و کج و کولگی ها و گوشههای تیز و نتراشیدهام را دریابم. دلم تربیت شدن خواسته و شرمنده شدهام از این آدمی که پشت سر گذاشتهام.
دیروز بیست و پنج بهمن بود، دو تا شمع روشن کردم توی چشمهایم که باز بمانند و بهتر ببینند که وقت تنگ است و عمر برف است و آفتاب فلان..
سلام 25 بهمن :) با این حافظه تا سال دیگه باز یادم می رود 25 بهمن سال دیگه باز اول بهمن تبریک میگم ویرایش پست هات را برعهده میگیرم ساعتی 6 هزار تومان چون شمایی
"تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی" اشتباه نکنم تضمین شعر امام است برای تو که اعظم عزیزی!
25 بهمن مبارکبادا آیکون کسی که می دونه باید تبریک بگه ولی نمی دونه برای چی؟ آخ آخ زندگی رو ببوس ! زندگیت در درع حصین خدا!
سلام تولدتون مبارک.... به چشم بر هم زدنی میگذره عمر....
با تاخیر بادا مبارک عطش همیشه دوست داشتنی ام[گل][ماچ]